۱

می گفت: ستاره خفت ، بر می گردم

وقتی که سحر شکفت بر می گردم

 

سر تا سر خاک جبهه رو باید گشت

دنبال کسی که گفت : بر می گردم 

 

۲

تو سرخ و سپید می شوی می دانم

سیبی که رسید می شوی می دانم

 

انگار که بو برده ای از باغ بهشت

آخر ـ تو شهید می شوی ـ می دانم!

 

۳

نا گاه نویدی آمد و او را برد

پرواز سپیدی آمد و او را برد

 

هر بار که رفت با شهیدی برگشت

این بار ـ شهیدی آمد و او را برد!